پروازبه سوی خدا عارفانه
| ||
|
عشــق و تــاریخ مصــرف!!(این داستان تکان دهنده واقعی است) امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد … ادامه مطلب زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود… زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید… زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : “چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟” شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید : هیچی فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات میکردیم، یادته؟ زن که حسابی تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد گفت: “آره یادمه…” شوهرش به سختی گفت: _ یادته که پدرت ما رو وقتی که رو صندلی عقب ماشینبودیم پیدا کرد؟ _آره یادمه (در حالی که بر روی صندلی کنار شوهرش نشست…) _یادته وقتی پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان ؟! _آره اونم یادمه… مرد آهی میکشد و میگوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم این مطلب بااینکه باموضوع وبلاگ ربطی نداره ولی براخندوندن دل شماعزیزان گذاشتم مخصوصا برای شوهرعزیزم محمد همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است بنده: خدایا! خسته ام! نمیتوانم خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان بنده: خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان بنده: خدایا امروز خیلی خسته ام آیا راه دیگری ندارد؟ خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله بنده: خدایا من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم میپرد خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب میکنیم بنده اعتنایی نمیکند و میخوابد خدا: ملائکه ی من ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده او را بیدر کنید دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده ملائکه: خداوندا دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید خدا: اذان صبح را میگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو نمازصحبت قضامیشود خورشید از مشرف سر بر میآورد ملائکه: خداوندا نمیخواهی با او قهر کنی؟ خدا: او جز من کسی را ندارد... شاید توبه کند... بنده ی من تو هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صدها خدا داری وای خدا به خودت قسم ما هم دلتنگتیم سلام به همه ی دوستان .خوبین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سرحالین؟؟؟؟؟؟؟؟؟سرکیفین؟؟؟؟؟؟؟شایدهیچ کس امروزبه اندازه من خوشحال نباشه باشه میگم فقط هولم نکنید............ .......................................... قراره ازدواج کنم.......... هرروز صبح درافریقا،آهویی ازخواب بیدارمیشود وبرای زندگی کردن وامرارمعاش درصحرامی چراید، آهو میداندکه باید ازشیر سریعتربدود ،درغیراین صورت طعمه شیرخواهدشد، شیرنیز برای زندگی وامرارمعاش درصحرامیگردد،که میداند بایدازاهو سریعتر بدود،تاگرسنه نماند، مهم نیست که توشیرباشی یاآهو .......، مهم اینست که باطلوع آفتاب ازخواب برخیزی وبرای زندگیت،باتمام توان وباتمام وجود شروع به دویدن کنی... پس برای بهتر زندگی کردن همیشه تلاش کن وقتی باخدا گل یا پوچ بازی میکنی نترس ،توبرنده ای چون خداهمیشه دودستش پره |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |